نورانورا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

نورا

مشهدي نورا

اول خرداد من و بابا حميد و نورا قوچولو رفتيم مشهد تا دخترم براي اولين بار امام رضا (ع) رو زيارت كنه خيلي سفر خوبي بود و من كه حالا يه مادر شدم روز 3 اذر مصادف با روز تولد حضرت زهرا و روز زن احساس  مادر بودن واقعي رو اونجا جشن گرفتم . نورا تو اين سفر 3 -4 روزه خيلي دختر خوبي بود فقط رفت و برگشت تو هواپيما خيلي گريه كرد تا بخوابه     ...
30 آبان 1390

گریه های قشنگ این دخملی

      نورا بغض ميكند بغض نورا ميتركد نورا گريه ميكند   بااينكه هيچ پدر و مادري دوست نداره بچه ش گريه كنه اما نورا موقع گريه خيلي نمكيه ميشه تازه صداي گريه هاش هم خيلي بامزست صداي گريه هاش: 20روزگيش :ووو اووو اووو واكسن 2 ماهگيش:معووو معووو معو عيد :اوومي اوومي   ...
30 آبان 1390

اولين مسافرت نورا قوچولو

اولين مسافرتت سفره 2 روزه ما به اراك تو هفته اول عيد بود . خوب بود تو خيلي كوچولو بودي و من همش ميترسيدم سرما بخوري هوا خيلي سرد بود . رفتيم سر خاك بابا بهمن تا ببينه نوه دار شده ...
27 آبان 1390

کوچولوی 2 روزه

قربون کوچوووولوی خودم برم. هردفعه بغلت میکردم احساس میکردم خوابم تو رویام .بالاخره منم بچه دار شدم و اونهم یه بچه سالم .مدام این جملات رو تو ذهنم تکرار میکردم و در آخر میگفتم : خدا رو شکر هرچند روزای سختی رو داشتم بخیه از یه طرف سرماخوردگی شدید از یه طرف دیگه اما وجود تو برام یه موهبت بود. تو نی نی ٢ روزه که با خنده هات دلمونو بردی.خیلی از فامیلها همون ٢-٣ روزه اول اومدن دیدنت تو هم لبخند نثارشون کردی ...
11 آبان 1390

لحظه دیدار نزدیک است...

ساعت ٥/١١ صبح بود قدمهای کوچولوت رو بدنیای ما گذاشتی. بیهوش نبودم اما هوشیار هم نبودم.بین خواب وبیداری بود ... فرشته ها دورم رو گرفتن صدای بالشون رو میشنیدم. رو زمین نبودم بین زمین و آسمون داشتم با خدا نجوا میکردم. نمیخواستم برگردم دوست داشتم پیش خدا بمونم اما یهو زمان ایستاد دنیا ساکت شد صدای یه گریه نحیف تو دل هستی پیچید. یه چیزایی تو ذهنم یادآوری شد... من باردار بودم ... من منتظر اتفاق بزرگ مادر شدن بودم ... از خدا خواستم برگردم زمین .. وچشمانم رو باز کردم   ازدکتر عزیزی نژاد پرسیدم بدنیا اوووووومد؟گفت "آره مامان جان دخترت بدنیا اومد" ...
9 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نورا می باشد